عرفان در ارتباط چهارگانه انسان
عرفان در ارتباط چهارگانه انسان
انسان با خدا
انسان با جهان هستي
انسان با همنوعان
1ـ تعريف عرفان مثبت
منظور ما از عرفان مثبت در اين مبحث، همان عرفان حقيقي است كه آغاز حركتش بيداري انسان از خواب و روياي حيات طبيعي محض است و آگاهي از اينكه وجود او در حال تكاپو در مسير خير و كمال در متن هدف خلقت عالم هستي قرار ميگيرد. اين عرفان كه مسيرش "حيات معقول" و مقصدش قرار گرفتن در جاذبة كمال مطلق است، به لقأاللّه منتهي ميگردد. اين عرفان مثبت است كه هيچ حقيقتي را از عالم هستي اعم از آنكه مربوط به انسان باشد يا غير انسان، حذف نميكند، بلكه همة عالم را با يك عامل رباني دروني صيقلي مينمايد و شفافش ميسازد و انعكاس نور الهي را در تمامي ذرات و روابط اجزاي اين عالم نشان ميدهد1.
اين عرفان است كه خط نوراني آن به وسيلة انبياي عظام الهي در جاده تكامل كشيده شده است، نه آن تخيلات رويايي در مهتاب فضاي دروني كه سايههايي از مفاهيم بسيار وسيع، مانند وجود، واقعيت، كمال، حقيقت، تجلي و غير ذلك را به جاي اصل آنها گرفته و با مقداري بارقههاي زودگذر مغزي آنها را روشن ساخته و از آنها حالي و مقامي براي خود تلقين مينمايد و دل به آنها خوش ميدارد، در صورتي كه ممكن است مدعي چنين عرفاني براي چند لحظه هم از روزنههاي قفس مادي، نظارهاي به بيرون از خود مجازي خويشتن نكرده باشد. اين همان عرفان منفي است كه انبوهي از كاروان جويندگان معرفت را از لب درياي درون خود به سرابهاي آبنما رهنمون گشته است2.
آدمي در راهيابي به عرفان مثبت همان اندازه كه بر همة عوامل لذت محسوس و به همة امتيازات دنيا در صورت قانوني بودن آنها با نظر وسيله مينگرد نه هدف، همچنان لذايذ معقول و اطلاع از درون مردم و پيشگويي حوادث آينده و حتي تصرف در عالم ماده را وسايلي براي بيدار ساختن مردم و تصعيد ارواح آنان به قلههاي كمال، تلقي مينمايد نه هدف از رياضت و تخلق به اخلاق اللّه و تادب به آداب اللّه.
اين تقسيم كه عرفان را به دو قسمت جداگانه معرفي مينمايد: عرفان منفي و عرفان مثبت، ميتوان گفت مورد قبول هر سالك راستين است كه در هر دو حوزة نظري و علمي عرفاني آگاهانه و با كمال خلوص حركت نموده است. در كتاب "پرواز در ملكوت" حضرت امام خميني ـ قدس سره ـ در ص 65 اين عبارات را ميبينيم:
"چنانكه در بعض اهل عرفان اصطلاحي ديديم اشخاصي را كه اين اصطلاحات و غور در آن، آنها را به ضلالت... منتهي نموده و قلوب آنها را منكوس و باطن آنها را ظلماني نموده و ممارست در معارف موجب قوت انانيت و انيت آنها شده و دعاوي ناشايسته و شطحيات ناهنجار از آنها صادر گرديده است و نيز در ارباب رياضات و سلوك اشخاصي هستند كه رياضت و اشتغال آنها به تصفية نفس، قلوب آنها را منكدرتر و باطن آنها را ظلمانيتر نموده و اينها از آن است كه به سلوك معنوي الهي و مهاجرت الي اللّه محافظت ننموده و سلوك علمي و ارتياضي آنها با تصرف شيطان و نفس، بسوي شيطان و نفس بوده".
سالكان راه عرفان مثبت در حركت تكاملي خود، تلاشي بس صميمانه دارند تا بتوانند گمشده حقيقي همة تلاشگران راه حقيقت حتي آنان را كه در وادي عرفان منفي دور خود طواف ميكنند، ارائه نمايند.
با اطمينان بايد گفت كه هر انسان آگاه و داراي مغز و وجدان فعال درمييابد كه گمشدهاي ماوراي آن چيزها كه براي حيات طبيعي محض خوديافته است، دارد. در اين دنيا تنها كساني گمشدهاي ندارند كه با انواعي از تخدير و ناهشياريها خود را گم كردهاند. حقيقت اين است كه درك اينكه من گمشدهاي در اين زندگاني دارم، دركي است بس والا كه بر مغز بردگان شهوات و اسيران ثروت و مقام و شهرت طلبي راه ندارد. كاروان عرفان منفي راهها ميپيمايد، جستجوها ميكند و تلاشها راه مياندازد، ولي آخر كار به لذايذي از حال دروني و مقام رواني قناعت ميورزد و همانگونه كه اشاره شد به پاداشهايي از اطلاعات غيرمعمولي، تصرفاتي غيرمادي در طبيعت و جملات حيرتانگيز كفايت ميكند و از حركت بازميايستد. افسوس كه اين تلاشگران نميدانند كه گمشدة حقيقي روح آدمي، اينگونه موضوعهاي جزئي كه از عللي معين سرچشمه ميگيرد، نيست.
چنين احساس ميشود كه نخست آگاهان بشري در تكاپوي عرفان مثبت به رهبري انبياي عظام و تحريك و تشويق آنان به بيداري از خواب و روياي طبيعت توفيق يافتند و با گام گذاشتن به اين درجة سازنده، اولين حقيقتي كه براي آنان مطرح شده، اين بود كه گمشدهاي دارند. در تعقيب و جستجوي اين گمشده از لذايذ و خودمحوريها و كامجوييها دست برداشتند و كشتي وجود خود را با قطبنماي وجدان الهي و كشتيباني عقل سليم در اقيانوس هستي به حركت درآوردند. عرفان مثبت در اين كوشش و تلاش به امتيازات مزبور در بالا در سر راه خود دست يافت كه هرگز به آنها به عنوان هدف ننگريست و راه خود را به سوي مقصد و هدف نهايي كه لقأاللّه بود، ادامه داد. در اين ميان جمعي به گمان اينكه آن امتيازات مقصد اصلي سالكان عرفان مثبت است، به دنبال آنها رفتند.
كه بلي من هم شتر گم كردهام
هر كه يابد اجرتش آوردهام
ولي گمشدة آن كاروان، آنها نبود كه گمان ميكردند، زيرا آن امتيازها همانند كاههايي بود كه به پيروي خرمن گندم نصيب كشاورزان ميگردد. آري، تلاش بزرگي وجود داشت، ولي هدف ناچيز بود، لذا سالكان راه عرفان مثبت تلاشي بس صميمانه به راه انداختند كه بلكه بتوانند گمشدة حقيقي آن كاروان را به آنان بشناسانند. اين هدف اصلي حركت در جاذبة كمال رو به لقأاللّه بود كه بيداري و گسترش و اشراف "من" بر جهان هستي مقدمة آن بود.
2ـ عرفان مثبت و من
از جمادي مردم و نامي شدم
وزنما مردم ز حيوان سرزدم
مُردم از حيواني و آدم شدم
پس چه ترسم كي ز مُردن كم شدم
حملة ديگر بميرم از بشر
تا بر آرم از ملايك بال و پر
از ملك هم بايدم جستن زجو
كل شي هالك الا وجهه
بار ديگر از ملك پران شوم
آنچه آن در وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گويدم انا اليه راجعون
بديهي است كه منظور مولوي از عدم، نيستي مطلق نيست، بلكه غروب از جهان طبيعت است و طلوع در جهان ابديت.
او ميگويد:
اي خدا جان را تو بنما آن مقام
كاندر آن بيحرف ميرويد كلام
تا كه سازد جان پاك از سر قدم
سوي عرصه دور پهناي عدم
عرصهاي بس با گشاد و با فضا
كاين خيال و هست زو يابد نوا
ملاحظه ميشود كه منظور از عدم عالم فوق طبيعت است. وانگهي در خود بيت، عدم ارغنوني را مطرح نموده است كه با دقت لازم معلوم ميشود كه نمايش عدم در نهايت كمال ممكن مانند عدمنمايي آهنگي است كه از وسيلة موسيقي برميآيد، اگرچه در عرصة فيزيكي با چشم ديده نميشود و مانند معدوم است، ولي اين آهنگ حقيقتي است كه در مرحلة كمال وسيلة موسيقي و نوازندة آن به وجود آمده و در وراي محسوس به وجود خود ادامه ميدهد. اما آن وحدتي كه در عرفان منفي مابين من، خدا و جهان هستي مطرح ميگردد، بدين ترتيب كه خدا حقيقت اجمالي من و جهان هستي و آن دو صورت تفصيلي خدا هستند، نه تنها به جهت داشتن نتايج غيرقابل قبول صحيح نيست، بلكه في نفسه هم قابل اثبات و دريافت شهودي نيز نميباشد.
3- عرفان و جهان هستي
1ـ شكوه جمال هستي،
2ـ جلال قانونمندي هستي.
براي آشنايي با هر دو طريق گسترش و اشرافي از "من آدمي" لازم است كه هرگونه ابهام را از ديدگاه وي برطرف سازد. دريافت شكوه جمال و عظمت جلال هستي چنان انبساطي در روح انساني ايجاد ميكند كه آشنايي با خويشتن پس از گم كردن آن. اين انبساط بدانجهت كه ناشي از برقرار گشتن ارتباط صحيح با خدا و خويشتن است، سرور و انبساط آن، هرگز آلوده به انقباض و اندوه فقدان نميگردد.
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست (سعدي)
با همين اشراف و گسترش دروني است كه نمايش قفسگونهاي عالم هستي از ديدگاه عارف محو ميشود و فروغ الهي كه از پشت پرده بر آن ميتابد او را در ابتهاج فوق شاديها و اندوههاي معمولي قرار ميدهد.
روز و شب با ديدن صياد مستم در قفس
بس كه مستم نيست معلومم كه هستم در قفس
اين گسترش و اشراف من مختص ديگري دارد كه حتي آن دو راه (شكوه جمال هستي و جلال قانونمندي هستي) نيز به مقصد نميرساند. اين من مختص عبارت است از يقين انسان به اينكه اين دنيا ميداني است براي تكاپو و مسابقه در خيرات و فقط با اين ديد عرفاني است كه ميتوان گفت: ما نه جهان هستي را از حد خود بالاتر ميبريم و نه ـ العياذ باللّه ـ خدا را از مقام شامخ خود تنزل ميدهيم كه آن دو را كه قضايي از ذهن متحد بسازيم!
طريق ديگر احساس حيات در عالم طبيعت است
با يك دقتنظر و شهود عرفاني اعلا، چهرهاي ديگر از جهان طبيعت كه عبارت است از حيات لطيف آن، براي انسان عارف نمودار ميگردد. بعيد شمردن زنده بودن طبيعت و اجزاي آن، با توجه به جريانهاي زير، كاملاً بياساس است:
1ـ مادة جامد ناآگاه و ناآزاد
2ـ موجود زنده
3ـ درك و شعور
4ـ عقل و وجدان اخلاقي و اختيار كه آدمي به وسيلة آن در عليت علل و انگيزگي انگيزهها تصرف مينمايد.
5ـ شهود والاي روحي
6ـ اكتشافات و الهامات
7ـ نفس انساني كه از كانال مادة جامد عبور ميكند در مسير تكامل قرار ميگيرد و بر هستي مشرف ميشود و در جاذبة شعاع ربوبي قرار ميگيرد و به آرامش نهايي ميرسد.
قرآن مجيد در مواردي متعدد تسبيح و سجدة موجودات عالم طبيعت را گوشزد فرموده است. مانند "يسبح للّه ما في السموات و ما في الارض" (سورة جمعه، آية 1) (به خداوند تسبيح ميكند آنچه در آسمانها و زمين است) و سورة تغابن، آية 1 و سورة انبيأ، آيه 79 و سورة ص، آيه 18 و 5 مورد ديگر: "وللّه بسجد ما في السموات و ما في الارض" (سوره نحل، آيه 49) و سورة رعد، آيه 15، و سورة حج، آيه 18 و سورة رحمن، آيه 6 (و براي خدا سجده ميكند هرچه كه در آسمانها و زمين است).
جلالالدين محمد مولوي اين حقيقت را چنين بيان نموده است:
جملة ذرات عالم در نهان
با تو ميگويند روزان و شبان
ما سميعيم و بصيريم و هُشيم
با شما نامحرمان ما خامشيم
خامشيم و نعرة تكرارمان
ميرود تا پاي تخت يارمان
چون شما سوي جمادي ميرويد
آگه از جان جمادي كي شويد
از جمادي در جهان جان رويد
غلغل اجزاي عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت
وسوسة تاويلها بزدايدت
4ـ عرفان و زندگي و مرگ
حبابوار براي زيارت رخ يار
سري كشيم و نگاهي كنيم و آب شويم
زندگي و مرگ آن كسي كه شخصيت انساني خود را در ميدان مسابقه در خيرات به ثمر رسانيده است از آن خدا ميگردد.
"قل ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي للّه رب العالمين" (سورة انعام، آيه 162)
(بگو به آنان قطعاً، نماز من و عبادات من و زندگي و مرگ من از آن خداوند، ربالعالمين است) و با همين ديد عرفاني مثبت است كه دين اسلام از جان گرايي در برابر كساني كه زندگي را يك پديده طبيعي محض ميدانند، دفاع ميكند. اگر فلاسفه و حكما و ديگر صاحبنظران اهميتي را كه اسلام به پديده حيات و جان ابراز مينمايد، قائل بودند، تاريخ انسانها مسير معقولتري ميپيمود. ولي چه بايد كرد كه تكرار مشاهده جان و جاندار از يك طرف و بروز صفات رذل و پست از انسانها از طرف ديگر، حقيقت و ارزش واقعي زندگي را از انسان مخفي داشته است.
5ـ عرفان و كار
از ديدگاه عرفان مثبت، ركود و جمود انساني در اين دنيا از نظر ارزش بدتر از نيستي است. بيرون از منطقة ارزشها است و اينكه بعضي از شعرا ميگويند:
موجيم كه آرامش ما در عدم ماست
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم
اگر منظورشان اين است كه حيات و جان ما در زمينة تلاش و تكاپو است؛ لذا اگر از تلاش و تكاپو بازبمانيم زمينة حيات ما و جان ما نابود گشته است، مطلبي بسيار متين است، زيرا:
گرچه رخنه نيست در عالم پديد
خيره يوسفوار ميبايد دويد
خداوند عز و جل فرموده است: "يسئله من في السموات والارض كل يوم هو في شان" (سورة الرحمان، آيه 39) (هر چه كه در آسمانها و زمين است فيض هستي خود را از او مسالت مينمايد. او هر روز در كاري است).
"يا ايها الانسان انك كادح الي ربك كدحاً فملا قيه" (سورة انشقاق، آيه 6) (اي انسان، تو در نهايت تلاش و تكاپو به ديدار خدايت نايل خواهي آمد). "و ان ليس للانسان الا ما سعي و ان سعيه سوف يري" (سورة نجم، آيه 39 و 40) (و قطعي است كه براي انسان هيچ چيزي وجود ندارد مگر كوششي كه انجام داده و قطعاً كوشش او به زودي ديده خواهد شد).
پس عرفان مثبت هم دنبال گنج گرانمايه ميرود و اين گنج را فقط در كار و كوشش در راه تنظيم امور مادي و معنوي انسانها در مييابد، انسانهايي كه اشعهاي از خورشيد با عظمت خداوندي در عرصة طبيعت ميباشند. اين عرفان پرداختن به مرهم گذاشتن به زخم يك انسان را همانند ذكر يا حيّ يا حيّ در تاريكيهاي شب تلقي مينمايد.
آري قرار دادن يك پيچ و يا مهره در جايگاه مناسب خود در ماشين مفيد بر حيات بشري را عبادتي مقبول درگاه ايزدي ميداند.
ولي اگر مقصود اين باشد كه آرامش و ركود در زندگي از همه جهات مساوي عدم ميباشد، پذيرش آن بسيار دشوار است، زيرا همانگونه كه در بالا اشاره كرديم، نيستي بيرون از منطقة ارزشهاست، در صورتي كه موجودي كه از مسير قانوني خود منحرف گردد، در منطقة زشتيها قرار خواهد گرفت. انساني كه ميداند وجودش وابستة خدايي است كه او خود در هر لحظه در كاري است، چنين انساني نميتواند حتي يك لحظه هم از تاثير و تاثر با جهان هستي، كه نتيجهاش همان گسترش و اشراف من عارف بر جهان است، آرامش بگيرد. با نظر به اصل وابستگي آدمي به خداوند فعال و فياض مطلق و قراردهندة نظم هستي بر كار معلوم ميشود كه كار و حركت در متن اصلي قانون هستي است، بنابراين كسي كه بخواهد من او از مسير عرفان مثبت، بر جهان هستي گسترش و اشراف پيدا كند و در جاذبة كمال مطلق كه فعال و فياض مطلق است قرار بگيرد كه به لقأاللّه منتهي ميگردد، حتماً بايد يك لحظه هم از تلاش و كوشش نماند حتي اگرچه مقصدهاي جزئي زندگي مطلوب در عين حال ناپديد باشد.
كل يوم هو في شان بخوان
مر، ورا بيكار و بيفعلي مدان
كمترين كارش به هر روز آن بود
كاوسه لشكر را روانه ميكند
لشكري ز اصلاب سوي امهات
بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشكري زار حام سوي خاكدان
تا زنر و ماده پر گردد جهان
لشكري از خاكدان سوي اجل
تا ببيند هر كسي عكسالعمل
باز بيشك بيش از آنها ميرسد
آنچه از حق سوي جانها ميرسد
و آنچه از جانها به دلها ميرسد
آنچه از دلها به گلها ميرسد
اينت لشكريهاي حق بي حد و مر
بهر اين فرمود ذكري للبشر
عرفان و وسيله و هدف
آن يكي اللّه ميگفتي شبي
تا كه شيرين گردد از ذكرش لبي
گفت شيطانش خمش اي سخت رو
چند گويي آخر اي بسيار گو
اين همه اللّه گفتي از عتو
خود يكي اللّه را لبيك كو؟
مينيايد يك جواب از پيش تخت
چند اللّه ميزني از روي سخت!
او شكسته دل شد و بنهاد سر
ديد در خواب او خضر را در حضر
گفت: هين از ذكر چون واماندهاي
چه پشيماني از آن كش خواندهاي
گفت: لبيكم نميآيد جواب
زان همي ترسم كه باشم ردباب
پىنوشتها:
1ـ با اين تعريف كه براي عرفان مثبت گفتيم، كمترين تفاوتي ميان مذهب و عرفان باقي نميماند و شريعت و طريقت و حقيقت، اشكال يك حقيقت مينمايد كه انبياي عظام و اوصيا و حكما و عرفاي راستين همگي مبلغان و مفسران آن ميباشند.
2ـ اگر اين ارباب تخيلات رويايي در مهتاب فضاي دروني توانسته بودند از خود مجازي بيرون آمده و وارد حوزة خود حقيقي گردند، نه در انديشه و گفتار و كردار خود تناقضهايي داشتند و نه اعتراضي به يكديگر در مسير و در مقصد. در صورتيكه اختلافات تند در انديشهها و گفتار در باب تخيلات مزبور و اعتراض آنان به يكديگر در كتب عرفاني به طور روزافزون نقل شده است؛ ولي همانگونه كه در بيان پيامبران الهي هيچگونه اختلافي وجود ندارد و همة آنان در تبليغ متن كلي دين انساني ـ الهي مشتركند، همچنان سالكاني كه با فروغ عرفان مثبت به سوي كمال مطلق در حركتند، كمترين اختلافي با يكديگر نميتوانند داشته باشند.
برگرفته از : نشريه حضور - صفحه : 8-11 و 142-150 ( نوشته : محمد تقي جعفري تبريزي (تولد :1304 وفات : 1378)
/خ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}